تو این روزای کوتاه که تا چشم به هم میزنی شبه، فرق شب واقعی و شب الکی واسه من از ساعت 9 به بعد ملوم میشه. شب الکی چیزیه که آدمو واسه انجام خیلی از کارا ناامید میکنه، مثلن ساعت 5 دیگه دیره بخای بری تا ونک تا 8 برگردی. چون 8 نصفِ شب به نظر میاد. شب الکی یه جور توهمه. دیر نیست، نصفِ شب نیس، اما چون دیر و نصفِ شب به نظر میاد آدم میمونه تو خونه میگه خب فردا. ولی شب واقعی، مث ساعت 9. مث ساعت 10، اون وقتیه که میشه خیلی کارا رو شرو کرد. تازه وقت کتاب خوندن و فیلم دیدن و بافتنی بافتن و میوه پوست کندنه. وقت صفر کردن پیامای تلگرام و آپدیت کردن کانالا. از 11 و 12 که میگذره، اون وقتیه که اگه نخابیده باشی تسخیر میشی. از نوک انگشتای پات. تا زیر گلوت. تا پلک چشمات. دیشب واسه من یکی از همین شبای فرو رفتن و غرق شدن تو شب بود. یه جوری که تک تک سلولای بدنت پر از حس غم و بدبختی و غصه و دلتنگی و ترس و ناامیدی و درد میشه. که قفسه سینت سنگین میشه و قلبت میاد تو گودی وسط گردنت و گوم گوم میکوبه. که فکرت هزارجا میره. هزارتا چیز بد با هم یادت میاد. هزارتا حرف نگفته. هزارتا درد قدیمی. هزارتا زخم کوچیک. هزارتا بغض اشک نشده. یه جوری که من بش میگم کریزی.
اینجور وقتا، از همه جا صدا میاد. حتا هزار بار صدای دسته کلید و را رفتن یکی تو پاگرد. بعد من حس میکنم وسط یه خونه هزار متری ویلایی با دیوارای کوتاه در یک منطقه ی ج every body, listen and repeat3...
ما را در سایت every body, listen and repeat3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : avazedohol1 بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 5:55